سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















وقایع اتفاقیه!!!

سلام.

امشب مراسم خواستگاری و معرفی یکی از نزدیکان بنده بود و خدا رو شکر به خیر و خوبی برگزار شد. امیدوارم که این زوج در کنار هم و زیر سایه ی حضرتش بتونن خدمتگزاران بهتری به ایشون باشن. ان شاءالله.

حال و هوای امشب و بودن بنده در کنار هم بازی همیشگیم از کودکی تا حالا، یه جورایی من رو برد به خاطرات سال های نوجوانی. الحمدلله با وجود خانواده ی خوب و به خصوص نعمت پدر و مادر بسیار فهیمی که خدا بهم عنایت کرده بود، الان هم که به گذشته نگاه می کنم، اصلن مثل خیلی از افراد آه نمی کشم و حسرت نمی خورم که چرا اون وقت ها که فلان کار رو می شد انجام بدم، انجام ندادم؛ چون هر چیزی رو که به نوعی علاقه مند بودم، تا حدودی یا گاهی هم کاملن تجربه کردم و بعد، از اون بین چیزهایی رو انتخاب کردم که حالا دارم و یا مشغولم.
...اما حالا دلتنگ اون سال ها شدم. تنها چیزی که در مرور خاطرات گذشته همیشه آزارم می ده، اون روح ساده و بی آلایش اون دورانه که متاسفانه حالا دیگه نیست. هیچ وقت حسرت فرصت های از دست رفته رو نمی خورم؛ چون معتقدم که از همه ی فرصت هام استفاده کردم؛ اما همیشه حسرت اون روح و روحیه و حال و هوایی رو می خورم که به خیلی از روزمرگی ها و عادات نه چندان جالب آلوده نشده بود و صاف بود و زلال؛ و فکر نمی کنم با این همه مشغولیاتی که حالا خواسته و ناخواسته درگیر اون شدم، دیگه هیچ وقت بتونم اون روح رو برگردونم... .

چه جنب و جوش همراه با آرامشی...

رفتم سراغ شعرهای مرحوم فریدون مشیری که خاطرات زیادی از تک تکش دارم و این یکی از زیباترین های اون هاست:

خدمت و محبت،
این دو لذت شریف را
آفریدگار مهر،
گوهر نهاد آدمی شناخته ست.
*
رهروی شنید و گفت:‏
کار عاشقان پاکباخته ست!
گفتم: ای رفیق راه،
یک نگاه مهربان که از تو ساخته ست!


نوشته شده در پنج شنبه 87/11/10ساعت 11:25 عصر توسط بانو نظرات ( ) |


Design By : Pichak